خواهر و برادر
پایان 9 ماهگی آریا
پسر گلم ٩ ماه از بودن تو در کنار ما می گذره و ما خدا رو بخاطر وجود نازنینت شاکریم امیدوارم در اینده مردی بشی مانند پدرت نمونه یه مرد خوب وخانواده دوست ...
نویسنده :
حمید و شادی
9:31
بدون عنوان
چشمانت
وچشمانت با من گفتندکه فردا روز دیگریست ...
نویسنده :
حمید و شادی
12:53
بدون عنوان
مطلبی برای دل خودم
خدای مهربونم امروز که این مطلب رو می نگارم کاملا احساس خستگی می کنم خستگی روحی دلم می خواد فقط یک هفته مال خود خودم باشم بی هیچ دغدغه و فکری پریا این روزا خیلی بدقلق شده سر هر موضوع هیچ و پوچی گیر میده و شروع می کنه به گریه و قیل و قال همه فکر می کردیم شاید طالب محبت بیشتری از جانب منه ولی هر جور باهاش تا می کنم اون از یه در دیگه وارد میشه بخصوص خیلی حساسم که آریا ازش الگو برداری غلط نکنه خلاصه یه وقتایی کاسه صبرم از دستش لبریز میشه اما اریا که درست یک ماه میشه که حاضر نیست لب به هیچی بخصوص غذاهایی که مورد علاقه اش بود بزنه و لبا رو قفل می کنه منم که از سر پریا از این حالتا متنفرم خلاصه که از سوپ به غذاهای جامد رو آوردم ولی اونم در...
نویسنده :
حمید و شادی
9:02
بدون عنوان
بچه های ناز مامان
شیطونی های کودکانه
این روزها سرم خیلی شلوغه راستش یه روزایی به خودم می ام و می بینم وقت نکردم حتی یه دقیقه به خودم برسم ماشالا اریا مثل یه موش کوچولو یهو غیبش می زنه ومی بینی یه گوشه کنار خونه برای خودش مشغول شیطونیه الانم سن خطرناکیه و نمیشه ازش غافل شد خلاصه اندر احوالات ما بد جور درگیر روزمرگی هستم پریا گل منم که مشغول مدرسه است یه وقتایی واقعا مواظب داداشش هم هست البته یه وقتایی که حال و حوصله داشته باشه منم که کمتر می رسم باهاش بازی کنم و اکثر وقتها سر گرم آقا کوچولو هستم سر غذا خوردن اریا هم که آقا دوست داره از غذای ما بخوره و تازگی محل سوپش که نمی زاره خلاصه داستانی داریم با ایشون ...
نویسنده :
حمید و شادی
16:16